پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

❤وبلاگ محمد پرهام عزیز ما❤

بند کلاه یا ماکارونی!

شیرینکم! چون لثه هات می خاره از هر چیزی برای اون استفاده میکنی و انگار بهترین چیز برای تو چیزای پارچه ای اند. از اون جمله بند کلاهته که زود میکنی تو دهنت انگار که ماکارونی میخوری! این عکس رو دایی حسین وقتی عید قم بودیم ازت گرفته: پرهام درحال خوردن ماکارونی!   پی نوشت: سوار رورورک آرمان شده بودی! ...
28 فروردين 1392

اولین کلام

دیروز ( جمعه 23فروردین 1392)رفته بودیم خونه عمو سید تقی اینا عید دیدنی. حدود ساعت 8 شب بود پرهام آقا بغلم بود که یه هو شروع کرد به گفتن دَ دَ دَ.... و پشت هم تکرار میکرد. البته قبلا تصادفی حروف رو میگفت ولی کاملا مشخص بود که اینبار فرق داره. چنان به وجد اومده بودم که قابل وصف نیست. بالاخره اون لحظه فوق العاده فرا رسید. به سارا خانم که داشت با لب تاپش کنار ما کار میکرد گفتم بدو یه دوربین بیار و از این لحظه فیلم بگیر. بنده خدا بدو رفت و شروع به فیلم گرفتن کرد. به این ترتیب این لحظه تاریخی ثبت شد. بعدش با هیجان پیش بابای گل پسری رفتم و گفتم یه خبر خوب یه خبر خیلی خوب.... و بابای گل پسر هم کلی ذوق کرد و همون موقع پرهام دوباره شروع به گ...
24 فروردين 1392

اولین بستنی

دیشب میخواستیم شیر موز بستنی بخوریم که..... دیدیم گل پسر که سوار روروکش بود زل زده بود به باباش که تازه داشت شروع به خوردن میکرد. با قاشق یه ذره شیرموز به گل پسر دادم خیلی خوشش اومد و دهنش رو باز میکرد تا بازم بهش بدم! بعد یه ذره بستنی دادم که دیگه گل پسر رو نمیشد کنترل کرد و شیرجه میزد تا بستنی بخوره! خلاصه که با اینکه فقط غذاهای مجاز سن پرهام رو میدیم ولی اینبار ....! نوش جونت عزیز مامان و بابا.   ...
22 فروردين 1392

سفر به شمال

مدت زیادی بود که شمال نرفته بودیم ( فکر کنم دو سالی میشه!) بالاخره قسمت شد که بریم همراه با مامان جونینا و خاله نرگسینا. شنبه شب همگی اومدن خونه ما تا بتونیم صبح طود حرکت کنیم. بماند که دیر خوابیدیم و بابای گل پسر همه رو صبح زود بیدار کرد تا زودتر حرکت کنیم تا دیر نشه. یکشنبه تا سه شنبه ١١ تا ١٣ فروردین سفرمون طول کشید.گرچه کوتاه بود ولی خیلی خوش گذشت و حال و هوامون حسابی عوض شد. موقعی که رفتیم لب ساحل گل پسر خواب بود در نتیجه عکس کنار دریا نتونستیم ازش بگیریم! ...
14 فروردين 1392

سفر به محلات

بعد از عید دیدنی ها در قم تصمیم گرفتیم دسته جمعی بریم محلات.باباجونینا و آرمان جونی! برای نهار تو پارک ورودی شهر توقف کردیم. جوجه کباب دستپخت آقایون خوردیم که البته خیلی همه خوشمزه شده بود. اینم عکس گل پری و مامان خانم در پارک: بعد از نهار سری به گلخونه زدیم: پرهام با گل زیبای ساعتی: پرهام و بابایی در سرزمین کاکتوسها: چند تا گلدون هم خریدیم: توت فرنگی و انجیر, گل ساعتی, گل قاشقی که کلی گل و غنچه زرد داره،آمپیشن  قرار بود غار نخجیر هم بریم که دیگه دیر شده بود و قرار شد یه روز دیگه فقط به مقصد نخجیر بریم. ...
2 فروردين 1392

رفتن به قم برای عید دیدنی

بعد از تحویل سال بابا خوابید چون خیلی خسته  بود . بعد از بیدار شدنش راهی قم شدیم تا به دیدن مامان جونینا بریم. گل پسری حسابی عیدی گرفت. بابا جون بهش یه چک پول پنجایی داد و با مزه این بود که من و بابایی داشتیم تشکر و تعارف مبکردبم که دیدیم گل پسری پولو گرفته و داره تاش میکنه!!!! مامان جون هم بهش یه دست لباس و عروسک هدیه داد. دست همشون درد نکنه.
30 اسفند 1391

به پهلو شدن

امروز گل پسر هی به پهلو می چرخید. فکر کنم داره سعی میکنه بغلطه! تازه وقتی اسباب بازی پنگوئنش رو هم کنارش گذاشتم البته با فاصله دیدم رو زمین خودش رو تا دم اون کشیده و دست انداخته و خلاصه پنگوئنای بیچاره نقش زمین شده بودن! هر روز یه کار تازه میکنه و من و بابایی هم هی قربون صدقش میریم! ...
7 بهمن 1391

اولین خنده با صدا

گل پسرم! امروز بعد از ظهر که  داشتم باهات بازی میکردم برای اولین بار صدای خنده ات دراومد. وای خدای من... چه لذتی داشت یک آن تمام غصه هام کنار رفت و از ته قلب شاد شدم. در آغوشت گرفتم و بوسیدمت. شیرینم! وقتی حرف بزنی دیگه احتمالا رو ابرام. همین الانم صدا که در میاری کلی قربون صدقه ات میرم. خدابا شکرت...   ...
2 دی 1391