پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

❤وبلاگ محمد پرهام عزیز ما❤

پرهام پر سروصدا

چند روزه که آقا پرهام خیلی پر سروصدا شده! گریه های طولانی و شدید میکنه، به سختی آروم میشه و شادابی قبل رو نداره. نمیدونیم چرا ولی خیلی براش ناراحتیم. امیدوارم گل پسرمون دوباره آروم و شاداب بشه. ...
16 آبان 1391

واکسن دوماهگی

امروز رفتیم خانه بهداشت تا هم قد و وزن آقا پرهام رو کنترل کنبم و هم واکسنای دوماهگیشو بزنیم. قد:56    وزن: 4400 گرم واکسنا رو هم زدیم.  الهی مامان برات بمیره که درد کشیدی ولی در عوض بعدا مریض نمیشی گل پسرم. ...
16 آبان 1391

گل پسر! دوماهگیت مبارک

شکوفه باغ زندگی! تولدت مبارک.  امروز دو ماهه شدی. چه لذتی داره دیدن بزرگ شدنت. پسرک دوست داشتنی ما، همیشه و همه جا و همه حال دوستت داریم و رشد و بالندگیت آرزومونه.   ...
15 آبان 1391

ادامه عید دیدنی....

فردای عید رفتیم منزل مادر مامان بزرگ. آخه ایشونم از ساداتن. کلی خوشحال شدن از دیدنمون ولی من کلی گریه کردم. فکر کنم دلم درد گرفته بود یا قولنج کرده بودم! بعد از اونجا هم رفتیم منزا خان دایی مامان. شام اونجا بودیم. اینقده که خونه مادر بزرگ بی تابی کرده بوده بودم بابایی به مامان گفت که اگه خونه دایی هم گریه کردم شاممونو برداریمو بریم خونه البته زندایی جان تونست منو آروم کنه و ما تا دیروقت مهمونی رو ادامه دادیم. البته من واقعا همکاری کردما گفته بودم که من خیلی با مرامم. خوب میخواستم به مامان و بابا هم خوش بگذره دیگه. ...
14 آبان 1391

عید غدیر مبارک

مامان بزرگ من ساداته و دیدارش تو روز عید غدیر یه رسم شده تو خونواده ما. هر سال مامان و بابا میرفتن خونه مامان بزرگینا ولی امسال چون تو خونه مامان بزرگینا بنایی بود اونا اومدن خونه ما. خیلی خیلی.....خوشحال شده بودیم. تازشم مامان بزرگ برام کلی کادو و همینطور عیدی داد. تازه به مامان و بابا هم کادو و عیدی داد! این عکس رو هم اون روز با بابابزرگ جونم گرفتم! اونروز خیلی خوش گذشت. کلی دلمون براشون تنگ شده بود.  در ضمن شب هم ما رفتیم مهمونی خونه خاله مامان بزرگ که اونا هم ( خاله و شوهرخاله) از ساداتن. ...
13 آبان 1391

بازیهای پرهام و بابا

من و آقا پرهام یه عالمه بازی بلدیم که عصرها با هم انجام میدیم. تو بعضی از بازیها پرهام نقش اصلی رو برعهده داره! مثلا بازی "غلت رو بابا" که آقا پرهام روی من غلت میزنه. تو بعضی دیگه از بازیها برعکس. مثلا بازی "خلاء تو بینی" (آره واقعا این یه بازیه)! بعدا براتون تک تک بازیها رو میگم و روش بازی کردنش رو هم توضیح میدم.
10 آبان 1391

یه عکس دیگه از خانوادمون

این عکس رو مامان بزرگ خوبم فردای روزی که به دنیا اومده بودم و مرخص شدیم، جلوی در بیمارستان ازمون گرفت. درسته من توی عکس معلوم نیستم(به خاطر آفتاب) ولی عکسشو خیلی دوست دارم. برای همین میذارمش تا شما هم ببینید. ...
7 آبان 1391