پنجشنبه ای که گذشت شام دایی مامان مهمونی داده بود و همه دعوت بودن و اولین مهمونی بزرگ و البته شلوغی بود که من حضور داشتم. البته مامان به سفارش مامان بزرگ و بابا منو بغل کسی نداد و کلا یا تو کریر خوابیده بودم یا در حال شیر خوردن بودم. خاله جونم با پسر خاله آرمان هم اومدن و کلی از دیدنشون خوشحال شدیم. خاله سارا با مامان بزرگینا هم اوموده بود و یه ماشین تراکتور که از شمال سوغاتی برام خریده بود هدیه داد که خیلی هم قشنگه. اینم بگم که مامان کلی از دستم راضی بود چون گریه و بی تابی نکردم. گرچه بیچاره از اتاق بیرون نیومد ولی مهمونی بهش خوش گذشته بود. راستی لباس ملوانیم اندازه ام شده بود و کلی تیپ زده بودم حیف که نشد عکس بگیریم...