❤وبلاگ محمد پرهام عزیز ما❤

امسال بابایی پرهام را با خودش به اسکی برد و البته دیگه اسکی بازی نکرد بلکه با پرهام جونی برف بازی کرد! از ذوقت صبح زود وقتی بیدارت کردیم با اینکه خیلی خوابت می اومد بلند شدی تا آماده ات کنم و وقتی اومده بودی از خستگی خواب خواب بودی. خیلی بهت خوش گدشته بود. ...

سلام به همه. خدا به من یه خواهر داده.اینم عکسش: خواهرم برام یه قطار بزرگ خرید و آورد. امیدوارم زودتر بزرگ شه تا من بهش برق کاری یاد بدم!!! ...

...

خداییش این عکس از قبلی محرمانه تره!!! اگه سازمان حمایت از کودکان این عکسو ببینه میاد پرهامو ازمون میگیره. ...

هفته پیش اما رضا(ع) ما رو طلبید و دسته جمعی رفتیم مشهد. گل پسر ما برای اولین بود که برای زیارت مشرف میشد. جاتون خالی خیلی گرم بود! توی راه آهن یه عکس قشنگ با تندیس قرآن گرفت. توی هتل هم زودی رفت برای خودش و مت جونش یه تخت انتخاب کرد! یکی از کاراشم این بود که بعد از غذا بیاد با ماهی های آکواریم حرف بزنه. البته فکر کنم الان با ماهی ها قهر کرده، برای همینم گوشهاشو گرفته تا صداشونو نشنوه!!! موقع برگشتن هم پیتیکو سواری کرد. حتما پیش خودتون میگید پس چرا با حرم عکس نگرفتید؟!؟!؟! حوب دلیلش روشنه، چون عکس برداری داخل حرم ممنوعه!!! ...

اگه تونستید خودتون رو شبیه من کنید، به بابا جونم میگم براتون یه جایزه بخره!   ...

...

دیشب برای بدرقه باباجون و مامان جون و همینطور مادربزرگ به فرودگاه مهرآباد رفتیم.اخه اونا عازم حج بودن. من که نمیدونم کجاست ولی همه بهشون میگفتن خوش به حالتون. حتماَ جای خوبیه که همه دلشون میخواد برن. البته چون نصفه شب بود و وقت خواب منم گذشته بود خنده و ... تعطیل بود. همینکه گریه نکردم آقایی کردم! خوشبختانه زمان بندی ها دقیق بود و معطل نشدیم. خدا به همراهشون. ...

وقتی شمال بودیم پشه ها دیدن من از همه خوشمزه ترم، برای همین تا تونستن لپمو خوردن. اگه یه روز دیگه شمال میموندیم، دیگه هیچی ازم باقی نمیموند! ...