یک مادر خوب
پرهام عزیزم
این روزها ته دلم یه نگرانیهایی دارم که البته ظاهرا همشون طبیعی هستن ولی خوب حس خوبی ندارم.
نگرانم از اینکه نتونم مامان خوبی برات باشم. نکنه چیزی را بلد نباشم و باعث اذیت تو بشه.نکنه کاری کنم که به ضرر تو باشه (البته از روی ندونستن عزیزم)
خلاصه هر چی به لحظه دیدارت نزدیکتر میشم استرسم هم داره بیشتر میشه.
البته وقتی یاد خدا و لطف بی انتهاش میافتم آروم میشم ولی دوباره همشون میان سراغم.
راستی وقتی دلم میگیره یه تکون میخوری که بگی هستم و منم کلی شاد میشم.
من و بابا منتظرتیم فرشته کوچولوی ما.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی